حيف
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ،
از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ،
نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم...
نگو که لایقم نیستی و میروی ،
نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی....
این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست....
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ،
بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!
راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ،
بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ،
از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند،
در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،
تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی....
حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ،
تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...ء
میخواست امتحانم کنه ببینه میتونه فراموشم کنه یا نه
.
.
.
برگشت
.
.
.
گفتم دیدی نمیتونی؟؟؟؟؟!!!!
.
.
.
گفت شما؟؟؟؟؟؟؟
بـــه تـــو کـــه فکـــر مــی کنـــم
بــی اختیــــار
بـــه حمـــاقـــت خــــود لبــخنـــد مـــی زنــم
سیــــاه لشــــکـــری بــــودم
در عشـــــق تــــو
و فکـــــر مـــی کــــردم بـــازیــگــــر نقـــــش اولـــــم ...
افســـــوس ...ء
دل به دلم " ندادی"
دست در دستم "هم نگذاشتی"
پا به پا "با من نیامدی"
تو را به خدا برو . . .
سر به سرم "نگذار "
قولش را به بیابان داده ام ... !!
پسرک رقصيد...
دخترک مي خنديد...
پسرک جست و دويد...
سيب زرد را چيد....
شاخه اي در زير پايش لغزيد...
... ناگهان خورد زمين...
خوني از دست پسر جاري شد...
سيب زرد پسرک قرمز شد....
افسوس...
دخترک هيچ نديد...
ناگهان فرياد زد....
سيب قرمز چيدي !!!
تو که ميدانستي عاشق سيب زرد بودم من....
دخترک رفت و ديگر پسر او را نديد....
پسرک ماند و يک حسرت نا ممکن....
خون دست من اگر بيرنگ بود....
دخترک الان اينجا بود....
واي برمن!
فقط یک لحظه پلکهایت را ببند،
تا از زندان دلت خلاص شوم،
وقتی که به چشمهایم زل می زنی و چانه ات می لرزد،
چگونه ترکت کنم لعنتی !
براي او
چشمانت...
و این کلاه عشقی که بر سر خوش خیالی ام گذاشتی!
...
این کلاهبردار ها
تمام اعتمادم را بالا کشیده اند!
...
و من , هاج و واج !
در میان این برداشتن و گذاشتن ها
بدنبال آبرویم میگردم!!
سه شنبه 9 اسفند 1390 - 7:51:15 PM