چشمانم را بسته ام و گذاشته ام ثانیه ها لحظه هایم را اعدام کنند
خسته تر از آنم که حرفی بزنم یا گاهی داد تا شاید کمی سبک شوم
تنهاییم هر روز پر رنگ تر می شود
نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت ؟!
اینجا کسی نیست برای حرف زدن
یا حتی اگر کسی هم باشد
حرف های من از جنس دیگری است ...
کسی چیزی نمی فهمد از آن
دستانم را در هوا رها میکنم
ولی ... ولی نیستی تا آنها را بگیری
نیستی تا باورم شود که هنوز هم هستم
چه قدر سخت می گذرد بر من...
چقدر تنهایم...
ولی آخر دوست داشتن تو چیز دیگری است....
دوستت دارم...
دردم ایــــن نـــیـسـت کـــــه
او عــــاشــــق نـــیــسـت،
دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه...
مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت،
دردم ایــــــن است کــــــه
بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا ...
مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم؟!!!
خدایا
دیگر نمی توانم
دیگر نمی توانم بر انکار عشق بکوشم
دیگر نمی توانم همه ی درد عشق را تنها بر شانه هایم حمل کنم
دیگر نمی توانم بر زبانم مهر سکوت نهم
چگونه می توان تا ابد در سینه آتش داشت و دود آن بر آسمان نرود؟
چگونه می توان مرغ آتش خوار عشق را بند زد؟
مرا دیگر یارای آن نیست که ابرهای سنگین را از باریدن بازدارم
و رعد را از غرش منع کنم
و برق عشق را در آسمان زندگی ام مهار سازم
دیگر نمی توانم
خاموشی بس است
من این راه را می رم
حتی تنها...!
==========================
هنوز کمی عشق در من مانده است
آن را به کسی میدهم که دوستم داشته باشد
هنوز کمی دل تنگی در من مانده است
آن را به کسی میدهم که دوستش داشته باشم
هنوز کمی اندوه در من مانده است
آن را برای خود نگه میدارم....!
براي او
میتوانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق، خودت میدانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی
آی�مثل خوره این فکر عذابم میداد
چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
میتوانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگترین آدمها جا بشوی
بعد از این ، مرگ ، نفسهای مرا میشمرد
فقط از این نگرانم ، که تو تنها بشوی...!
اگر ز هر خس و خاری فراکشی دامن
بهار عیش تو را افت خزان نرسد
شکوه گنبد نیلوفری از ان سبب است
که دست خلق به دامان اسمان نرسد
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم.
واسه من دنیا یکی بود و او نفس من بود....دلیل وجود اشکام همینه نفس من کو؟؟؟؟!!!ء
66252 بازدید
38 بازدید امروز
23 بازدید دیروز
120 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian