سلام ...
سلام به این لکنت کلام من ، که گنگی نگاهت را بارها باور کرده است .
سلام به دیوانگی این روزها و دقیقه ها، که باز با دیدن رویت هزار باره عاقل شده است .
سلام به تو که گرچه دوری ، ولی هنوز نزدیکی ، هنوز معنایی ، هنوز مأوایی.
سلام به تو که نوجوانی ام را به جوانی و جوانی ام را به زندگانی پیوند زدی.
سلام به تو که آموختی قانون عشق و با بی عدالتی قانون شکستی.
سلام به تو که محرم شدی روزی و حال حجابم را دریدی .
سلام به تو که گشودی تمام درب ها و حال کلید ی برایم به جا نگذاشتی.
سلام به تو که دیگر نه توان دیدنت را دارم نه ورق زدن دفترچه ی خاطراتت را .
سلام به تو که روزی گونه ام را پاک کردی از خیسی و حال چشمانم را جاری میکنی .
سلام به تو که تنفر در تو راهی ندارد ، به تو که دوستی و عشق تنها سرمایه اند برایت ، تو که کینه برایت نه نقشی به ورق دارد ، نه به بازی.
سلام به توکه سالهاست میمیرانیم و جانم میدهی باز .
سلام به تو که حرف را به وزن ، وزن را به کلام ، کلام را به نت و نت را به من بخشیدی ....
به تو می اندیشم ، به تو که چون من ، حرف ها برایت معنای زندگانی اند ولی تو ، حرفهایت را هم به من بخشیدی؛ واژگانت را سرریز وجودم کردی و من شدم شعر تو برای بودنت و به ناگاه پاک شدم .تمام کلماتت رفت ، تمام شعرم خیس خورد و دیگر چیزی نماند برا ی نگاهت و برای نرمی احساست ، و من .... و من به یک باره نیست شدم در میان هستی تو .
و حال سالهاست که بی خبرم ، بی خبرم از همه ی آنچه کنارت به لفظ آرامشی در عشق قلم خورد.
گیتار من برایت از خاطره ها می نوازد ، از گذشته ها ، از دل تنگی ها ، از دلواپسی ها ، از کژی ها و نرمی ها و از تمام آنچه که شد تمام من و تو . سکوتت شد برگ برنده ی من برای لاف جدا شدن و باز سکوتت شد اجابت استخاره ای که نگاهت به نگاهم زد و بعد از این همه سال شک و یقین آن نگاه ، ویرانه ام میکند که شاید تعبیر خوبم ، خوب نبوده که این گونه بد شده ام ؛ که این گونه بی تابی نگاهت، دلم رامی شکند ، سرسختی لحنت ،وجودم را خورد میکند ... ولی باز یاد دستهایت آرامم میکند .
میم من این همه سال گفتن و گریستن و شنیدن انگار دیگر فایده ای ندارد ، انگار نه تو می آیی نه من رفتنی ام .انگار تو خیس خورده ای و من حل شده ام .انگار نشانی اشتباه رفته ایم که هرچه میرویم و میدویم ، از رسیدن خبری نیست .
شاید باید دستی بکشم روی گونه ی خاطرات و بپیچمشان در صندوقچه ی اسرار ، شاید باید نگاهی بیاندازم به کوچه ها و مغازه هایی که تو ندیدیشان ، اینگونه شاید دیگر ننویسم ، از تو ، خاطراتت، کلام ات ، نگاه ات....عشق ات
اینگونه شاید دیگر نه منی بماند ، نه مایی ، نه تویی ، نه صدایی و نه حتی کور سوی امیدی برای باز آمدنت .اینگونه شاید راحت تر فراموشت ... نه ، فراموش نمیشوی .
حتی اگر بخواهم هم ، فراموش نمیشوی ...
براي او: خيلي دلم تنگته. بفهم...
به تو دل باخته ام می دانم
کار سختی دارم
ولی ای دوست بدان
نگذارم هرگز یک قدم را به عقب
فاصله گر چه زیاد است ولی
گرمی عشق تو در قلب من است
ببخش منو
هر چی با خودم حرف میزنم
و
میگم بیخیال
چند روز حالم خوب و خوشه
شاید هم چند هفته اینجوری خودمو سرگرم کنم
اما بازم این دل طاقت نمیاره
نمیدونم چش شده ... نمیدونم پس غرورش چی شده
فقط احساس میکنم مثل برگای پاییزی داره زیر پاهای رهگذرا له میشه
پاییز عاشقانه تر قدم میزنی رو دل من
میدونم صداشو دوست داری
آی دلم درد میکنه
آی دلم تنگ شده
منتظر یه بارونم
بیاد بشوره
همه ی دلشوره هامو
ستاره گریه ام می گیرد
راست گفتی و راست گفتی این عشقه که حال هر کاری رو میده و اینهم از ما دریغ شده اما گاهی فکر میکنم اونکه رفته در حق کسی بدی که نکرده شاید این لطف رو در حقش کرده که حس و حال ودرک دوری را در وجود ما کاشته تا بسوزیم واز سوختن به دنیایی راه پیدا کنیم که اگر نمیرفت برای ما کشف نمی شد وبا ز میگم دنیا ی من هر انچه نیست که من میخوام ...اینم تسکینی برای زخم خودم...
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم.
واسه من دنیا یکی بود و او نفس من بود....دلیل وجود اشکام همینه نفس من کو؟؟؟؟!!!ء
66211 بازدید
20 بازدید امروز
4 بازدید دیروز
224 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian