دلم تنگ است
يك روز به خودم آمدم ديدم كه نيست!
رفته بود انگار،
اصلاً مي گفتند چند ماهي مي شود كه رفته است.
و من نفهميده بودم !
عجيب نيست؟
فكر مي كردم همينجا كنار من دراز كشيده
يا يك جايي سر پيچ خيابان منتظر من است و من هم كه مثل هميشه دير كرده ام
يك دفعه به خودم آمدم ديدم نيست
نمي دانم چه شد، از خواب بدي پريدم ؟
باران آمد ؟
يا آهنگي، عطري، صدايي .. ...
فقط مي دانم كه يك دفعه به خودم آمدم ديدم نيست
فكر مي كردم من خوابم برده است،
فكر مي كردم من دير رسيده ام،
اما او رفته بود
حالا هرچه فكر مي كنم، نمي دانم سرگرم كدام خاطره بودم
حواسم به كدام خنده و گريه و لحظه پرت بود
فقط مي دانم
يك دفعه به خودم آمدم ديدم كه نيست!
رفته بود انگار، ديگر هم برنگشت
نه دستها، نه چشمها و نه لبخندت
ديگر نميخواهمت از راه نيامده
من نه به انتظار تو ميمانم
نه تمام پائيزهايي كه قرار است اينجا باشي
اينجا كه ايستادهام، تنها نيستم
نگاههايي هستند كه بر من سنگيني ميكنند
دستاني كه دستم را ميگيرند
و آواهايي نامفهوم در باد
كه بسيار شبيه نام مناند
تنها كه نماندهام
كساني هستند كه دوستم دارند
اما دوستم نيستند
جنس من نيستند
با من نيستند
تنها كه نماندهام
ميدانم اصلاً تويي در كار نيست
هي مرا وعده به آمدنت ميدهند
هي مرا وعده به ديدارت ميدهند
هي ميگويند و هي تو نميآيي
نه جادهاي
نه كتابي
و نه كوهي
من گم شدهام
قرار هم نيست كسي بيايد
يك جاي دور
كه نه كسي باشد
نه كسي قرار باشد بيايد
و آنقدر آنجا بمانم
تا يادم برود
كه كسي هست
دستي هست
و نگاهي
جايي كه هيچ آوايي شبيه نام من نباشد
من باشم، تو نباشي
و من چشمهايم را ببندم و بخوابم . . .
شب بود که پیدایت کردم، گفتی تشنه ای به سادگی به عشق آب نه، دریا می خواهی که سیرابت کند
گفتم: گیرم که آمده ای برایم آرامش، آرامش ، آرامش بیاوری
پس تکلیف فردا که آفتاب بیاید چه می شود؟
گفتی : دریغ؟ !!! از چشمان روشن و دل کوچک تو بعید است! رها باش. من هم تمامی این دردها را کشیده ام.
" شاید ما در صفحات کتابی به دنبال یکدیگر می گشتیم
آن دوردستها کوهی بود
و پیش پایمان جاده ای ... "
- برویم !
من چشمهایم را بستم و تو برایم غمگین ترین آواز دشتی را خواندی...
* * *
روز بود که گمت کردم گفتی خسته ای دوست نه، آشنا می خواهی که دستانت را نگیرد
روز بود که گمت کردم گفتی تشنه ای دریا نه، آب می خواهی که سرشارت نکند
گفتم: کتابها بی پایان، کوهها بلند و جاده ها بی مقصدند
پس تکلیف شب که تاریکی بیاید چه می شود؟
گفتی : گلایه؟ !!! از چشمان سیاه و دل بزرگ تو بعید است! رهایم کن. درد هم قسمتی از سرنوشت است.
" می دانستی از گم شدن می ترسم، نمی دانستی؟
می دانستی از بلندی می ترسم، نمی دانستی؟
می دانستی از تنهایی می ترسم، نمی دانستی؟ "
- می دانی و می روی؟
تو چشمهایت را بستی و من غمگین ترین آواز دشتی را خواندم
براي ندا:و دوباره سکوت ، اشک ، تنهايی
و دوباره من . . .
من و سکوت
من و اشک
من و تنهايی
در اشکم ، در سکوتم و در تنهاييم تو آمدی
تو آمدی ؟ ؟ ؟
تو در خيالم آمدی
وگرنه من که سالهاست با واقعيت و زندگی قهرم
من جزیی از فراموش شده های زندگيم .
تو در غريبانه ترين لحظه های خيالم آمدی ، که ای کاش در خيال هم نمی آمدی
آخر تويی که در واقعيت زندگی تنهايم گذاشتی
در خيال هم تنهايم خواهی گذاشت .
برو ، برو
برای هميشه برو
ديگر نمی خواهمت . . .
به تو نرسیده بودم ترا باور نمکردم
میخندیدم ترا وانان که به تو باور داشتند
وبه انها که از هجران کسی گریانند
آه آه که حالا چشم گریان وقلب مجروح من
شاید برای کسی دیگر
خنده دار باشد
درحیرتم از مرام این مردم پست
این مردم زنده کش مرده پرست
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم.
واسه من دنیا یکی بود و او نفس من بود....دلیل وجود اشکام همینه نفس من کو؟؟؟؟!!!ء
66221 بازدید
7 بازدید امروز
23 بازدید دیروز
89 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian