×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

آخرین سنگر سکوته

× روزگاریست که شیطان فریاد میزند آدم پیدا کنید سجده خواهم کرد
×

آدرس وبلاگ من

mohsenhacker.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mohsenhacker

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????

عا شقي جرم قشنگيست به انكارش مكش

گاه در انتهای کوچه ی خاطره ها, روی نیمکت رنگ پریده ی آبی
در کنار تنهایی می نشینم
و سکوت را با صدای گرفته ی خود فریاد می زنم
آخر رسم مرام این نیست که تنهایی را تنها گذاشت
در این هنگام است که اشک
اولین اثر از وجود زندگی
یاری که از ابتدای تولد با من است
یادی از این دیوانه ی تنها می کند
گویی نا گفته های بسیار دارد یا شاید کوچه را برای آمدن یار آماده می کند
یا شاید�
رد پای یار در آن دیده می شود ولی یار کجاست؟
نام او را نخواهم گفت
واژگان زمینی از گفتن آن عاجزند و من از گفتن واژگان آسمانی
اکنون, او دیگر تعلق به دروغ ها و بدی ها ندارد
شاید فاصله ی ما به قدر بستن چشمانم باشد
یا شاید در زیر سایه ی درخت در همین اطراف است
در روزگاری که مردم به سایه خود نیز اعتماد نمی کردند
من به جفت سایه ی خود اعتماد کردم
یکی را به طلب خاک دادیم
و دگر نیز با غروب خورشید زندگی از دیدگان محو شد
چندی است که دیگر کسی به این کوچه قدم رنجه نمی کند
نمی دانم چرا؟
شاید دیگر دل ها رنگ بی رنگی ندارند
گویی خدا نیز این کوچه را به دست فراموشی سپرده است
در این کوچه تیر چراغ برقی است که مرا می بیند, می شنود و می خواند
او تنهاست, خدا هم تنهاست و من هم�
میان ما عهدی است
در این کوچه مورچه ای زیر پا له نمی شود
نوشته ای خط زده نمی شود
نفسی در سینه حبس نمی شود
و شاخه ی درختی نمی شکند
شیرینی زندگی در اینجا مجهول می خواند و تلخی نیز واژه ای نامفهوم
بهای شیرینی زندگی بسیار است
برای آنان که می دانند
شاید بهای آن محکومیت کسی است که معنای جرم را نمی داند
راستی برای که می نویسم؟
برای که می خوانم؟
نمی دانم
شاید برای کسی که همه او را دیوانه می خوانند
یا شاید برای مهمان ناخوانده ای که چندی پیش گذر از این کوچه‌ی خلوت کرده است
آدمیان کوچه حقیر ادبیات و دبیر ریاضی اند
چرا که معنی واژگانی چون دروغ و دورویی و بدی را نمی دانند
جالب است�
ولی فاصله ها را خوب می شناسند و می سنجند
در شگفتم! از این مردمان نیزکس نتوانست اندک شادی هایم را به غم هایم تقسیم کند
یا شاید از صفر بیزارند
آنچه را می جستم, یافته ام؟
آری
ولی در کجا؟
یکی در همین کوچه و دیگری در خواب
دیگر آرزویی ندارم
دیروز ها رفتند و با تمام خوبی و بدی این کوچه را ساختند
ولی�
فردایی هست؟
نمی دانم
هیچ کس نمی داند
پس دوست بدار آنها را که لایق دوستی اند.



گفت : می خوام برات یه یادگاری بنویسم .
گفتم:کجا ؟
گفت : رو قلبت .
گفتم مگه می تونی ؟
گفت : آره سخت نیست ، آسونه.
گفتم باشه .بنویس تا همیشه یادگاری بمونه.
یه خنجر برداشت .
گفتم این چیه ؟
گفت : هیسسسسس.
ساکت شدم .
گفتم : بنویس دیگه ، چرا معطلی .
خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت .
دوست دارم دیوونه.
اون رفته ، خیلی وقته ، کجا ؟ نمی دونم .
اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده.
دوست دارم دیوونه





برای او:هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...

مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.

وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني

راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟     

دوشنبه 9 خرداد 1390 - 4:43:21 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://ariames.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 16 خرداد 1390   1:58:04 AM

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد
من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.کوروش کبیر
 

http://my-god.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 10 خرداد 1390   11:04:51 AM

می آیند و می مانند و عادت می دهند و می روند خیلی راحت!و تنها از آنها خاطراتشان به یادگار پیشمان می ماند.این بازی تکراریه روزگارست.

محسن جان مثل همیشه خیلی زیباست.ممنون

http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 10 خرداد 1390   7:50:51 AM

کاش واژه حقیقت آنقدر با زبان ما صمیمی بود که برای بیان"دوستت  دارم"نیاز به قسم خوردن نبود


http://www.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 10 خرداد 1390   5:34:55 AM

salam mohsen joon khubi?kheyli qashang bud azizam.man k kheyli khosham umad.bebakhshid k chand vaqt ham nistam saram tu ketab metabas vaqt nemikonam biam.

http://delkhoshi.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 9 خرداد 1390   11:04:49 AM

http://delkhoshi.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 9 خرداد 1390   11:02:39 AM

دستی نیست تا

 

نگاه خسته ام را نوازشی دهد.

 

اینجا ،باران نمی بارد...

 

فانوسهای شهر، خاموش و مُرده اند

 

دست های مهربانی ،فقیرتر از من اند...!

 

نامردمان عشق ندیده ،

 

خنجر کشیده اند بر تن برهنه   و بی هویتم !

 

دلم می خواهد آنقدر بنویسم

 

تا نفسهایم تمام شود.

 

آنقدر دفترهای کهنه را سیاه کنم ،
 
تا سَرَم   ، فریاد کنند.
 
می خواهم امشب ،
 
شاعر نو نویس کوچه ها شوم.
 
بوی غربت کوچه ها

 

امان بُریده است...!

آخرین مطالب


بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم.


برایت تاسف میخورم


برگرد


معرفت


معرفت


دوستون دارم


حيف


........


واسه من دنیا یکی بود و او نفس من بود....دلیل وجود اشکام همینه نفس من کو؟؟؟؟!!!ء


حسین پناهی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

66251 بازدید

37 بازدید امروز

23 بازدید دیروز

119 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements