×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

آخرین سنگر سکوته

× روزگاریست که شیطان فریاد میزند آدم پیدا کنید سجده خواهم کرد
×

آدرس وبلاگ من

mohsenhacker.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mohsenhacker

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????

نامه اي براي ...ء

 

سلام...

شنیده‌ام قرار است به ما سری بزنی و دلت برای آب و هوای ما بعد از اینهمه وقت تنگ شده است. شنیده‌ام که برمی‌گردی. خواستم بپرسم؛ حالا؟؟؟

می‌دانی... آنروزی که رفتی .... دلم گفت که برای همیشه می‌روی. دلم گفت که دلت از خدا می‌خواسته که بروی. دلم گفت که دیگر برنمی‌گردی...

از در که بیرون رفتی در را آرام پشت سرت بستم. سرم را به در تکیه دادم و به صدای پاهایت که از پله‌ها پایین می‌رفتند گوش دادم. و به صدای ریختن چیزی در درونم و سکوت. سکوتی که بعد از رفتنت با من پشت دری که بستمش مانده بود. بعد کنار پنجره رفتم و پیچیدنت را از پیچ کوچه تماشا کردم. دیدم که رفتی و حتی یک لحظه هم مکث نکردی. رفتی و حتی حضور مرا پشت پنجره احساس هم نکردی ....

یادم هست وقتی که دیگر ندیدمت پرده را رها کردم. به پنجره پشت کردم و به سکوت خانه خیره شدم و سعی کردم دلهره‌ای را که داشت از عمق سینه‌ام بالا و بالا تر می‌آمد با آرامش فرو بدهم.... یکساعت که از رفتنت گذشت دیگر توانی برای فرو دادن دلهره نبود. به دلم گفتم ساکت باشد... گفتم: دلش تنگ من می‌شود. برمی‌گردد. فردا یا شاید پس فردا زنگ می‌زند...

یک روز گذشت. دوروز و .... یکهفته و تلفن برای من هیچ زنگی نزد. دلم ریشخندم کرد و گفت: دیدی؟ گفته بودم که از خدا می‌خواست که برود. و من دیگر چیزی نداشتم که بگویم... و آن دلهره لعنتی هر روز بزرگتر می‌شد. روز هفتم بعد از رفتنت دلهره لعنتی دیگر  به اندازه خودم بزرگ شده بود. دیگر تمام حجم بودنم را پر کرده بود ...

یک ماه  که از رفتنت گذشت. تو  بازهم نیامدی. زنگی نزدی... دیگر هر وقت دلم حرفی از تو می‌زد فقط از روی دلتنگی سری تکان می‌دادم و تصدیقش می‌کردم... آنروزها داشتم خودم را به بودن آن دلهره لعنتی توی سینه‌ام راضی می‌کردم. اما سخت بود.. خیلی سخت.

رفتنت یکساله شد ... تو  برنگشتی. امیدم برای برگشتنت مثل آخرین قطرات آب ته یک چاه  خشکیده در وسط یک کویر داغ معادل بود با هیچ. هیچ. چیزی نبود که رنجی را بکاهد .... و دلهره لعنتی اما  با من بود در منُ بود و کنار منُ ... اصلا همه جا بود. دیگر بودنش اما رنج نبود. فقط اگر گاهی نبود نبودنش به چشم می‌آمد.

حالا دیگر زمان زیادی از روز رفتنت گذشته است... یکی دیگر از آن سالگردهای روزیست که همه چیز مان تمام شد و تو رفتی. از خدا خواسته رفتی و من آن رفتن را از پشت پنجره  تماشا کردم... یکی دیگر از سالگرد‌هایی که دلهره لعنتی جانشین بودنت شد... حالا به خیالم خیلی چیزها عوض شده باشد. خیلی چیزها... حالا دلم آنقدر بزرگ شده است که دیگر برای همه‌ی دلهره‌های لعنتی‌ی دنیا جا دارد. و تمام آن ذخیره بی بازگشت امید حماقت بارم به برگشتنت را تمام کرده‌ام. حالا چاه امیدم در میانه خالی کویر روزهایم جاییست برای انعکاس صدا‌های روزمرگی... و مدام پر می‌شود از صدای آدمها ی گذری. آدمهایی که هویت ماندن در روزگار مرا ندارند ...

 آدمهایی که می‌آیند و می‌روند و بر سر راه عبورشان سنگی در چاه امید من رها می‌کنند و اغلب از انعکاس صدای خشکی در چاه امید من می‌ترسند. یا لااقل جا میخورند. و می‌روند چون امید مثل آب است وقتی جایی نباشد کسی ماندگار آنجا نمی‌شود. و من آرام رفتنشان را تماشا می‌کنم... بیشتر وقتها هم از رفتنشان خوشحال می‌شوم. هنوز  اما هیچ کس از راه نیامده‌است که به شوق بودنش چاه امید من دوباره پر بشود و صدای زندگی را بازگرداند...

حالا من خوبم. خیلی خوب . اینجا همه چیز روبراه است. من و دلهره لعنتی دیگر با هم دوست هستیم.  هر روز یک سلام و احوالپرسی ساده می‌کنیم و غرق می‌شویم در تکرار بیهوده همان کارهای دیروزی... اینها را گفتم که بگویم لطفی کنی و دیگر هیچ وقت برنگردی. آخر مدتهاست که آنقدر عاقل شده‌ام که بدانم رفتن بی بازگشتت اتفاق بدی نبوده است. تنها اتفاق خوبی بود که نیاز به کشف شدن داشت....

پس دیگر برنگرد. بگذار تنها اتفاق خوب این سالها زنده بماند. برگشتن هم از آن کارهایست که برای خودش زمانی دارد. می‌دانی که... خودت حساب کن. راستی امسال چندمین سالگرد نبودنت می‌شود؟؟

می‌بینی که دیر است. دیر... پس آقایی کن و دیگر برنگرد.

 

.. البته یادم رفت که بگویم دلهره لعنتی سلامت را رساند. سلامی همراه با    لبخند. می‌دانی که...ء

 
 
 
 
 
 
 براي او:
 

آرامش و شادی این روزهایت خوشحالم می‌کند.به خودم می‌گویم بی خیال عقل و رفتارهای عاقلانه.بگذار شاد باشد، بگذار  دلگرم بماند 

بعد یک وقتهایی ، یکهو ترس برم می‌دارد و به خیالم می‌رسد نکند رنج بکشد، نکند آسیب ببیند، نکند اندوه مثل آنوقتهای من آزارکشش کند و من نتوانم برای رنج کشیدنش کاری بکنم.

 به خودم می‌گویم بگذار حرف بزنم. بگذار بگویم که  "شاید ته این راه دراز کرور کرور غصه  در انتظار سادگیت باشد." "شاید روزهایی  باشد که اندوه از قلب کوچک جوانت سر ریز کند..."

اما گفتنش چه فایده دارد ؟ دلگرمی این روزهایت پر رنگ تر از آنست که  این حرفها به خرجت برود.می‌دانم... خودت عاقل تر از آنی که  این چیزها یادت برود. ..  پس دیگر حرفی نمی‌ماند . تو و همه دلگرمیت را به خدا می‌سپارم که مراقبتان باشد همیشه.همه جا ....

دلم اما می‌خواهد یادت بماند من اینجا هستم که هر وقت خواستی شریک غصه‌هایت بشوم. شادیهایت بماند برای خودت. غصه‌هایت اما برای من، هرجا که باشی. هر وقت که باشد

 
 
شنبه 29 مرداد 1390 - 9:25:52 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://lifestyle.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 31 مرداد 1390   10:51:35 PM

I am thank you very much. Because you're reading my blog.
I wish you wonderful moments.

http://alester.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 30 مرداد 1390   11:19:00 PM

نوشته بودی گم شده ای دارم نه فراموش شده ای سالها بین این دو واژه سر در گم بودم امروز کاغذ را که سوزاندم حس کردم فراموش شدن بیشتر بوی سوختن می دهد

http://khamoshiii.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 30 مرداد 1390   9:41:34 PM

ما در ره عشق تو اسیران بلاییم

کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم

http://tanha1369.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 30 مرداد 1390   7:26:41 PM

محسن جان عالی بود مثل همیشه

http://www.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 30 مرداد 1390   4:52:21 AM

 wow!foqolade bud

آخرین مطالب


بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم.


برایت تاسف میخورم


برگرد


معرفت


معرفت


دوستون دارم


حيف


........


واسه من دنیا یکی بود و او نفس من بود....دلیل وجود اشکام همینه نفس من کو؟؟؟؟!!!ء


حسین پناهی


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

66261 بازدید

47 بازدید امروز

23 بازدید دیروز

129 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements